۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۵

تو قبله دل وجانی چو روی بنمایی
بطوع سجده کنندت بتان یغمایی

تو آفتابی واین هست حجتی روشن
که درتو خیره شود دیده تماشایی

بوصف حسن تو لایق نباشد ار گویم
بنفشه زلفی وگل روی وسرو بالایی

ز روی پرده برانداز تا جهانی را
بهار وار بگل سربسر بیارایی

چگونه باتو دگر عشق من کمی گیرد
که لحظه لحظه تو در حسن می بیفزایی

بدست عشق درافگند همچو مرغ بدام
کمند عشق تو هر جا دلیست سودایی

برآستان تو هستند عاشقان چندان
که پای بر سر خود می نهم زبی جایی

بلطف بر سر وقت من آ که در طلبت
زپا درآمدم وتو بدست می نایی

بهجر دور نیم ازتو زآنکه هر نفسم
چو فکر در دل ودر دیده ای چو بینایی

اگر چه ملک نخواهد شریک، نتوانم
که روز وشب غم تو من خورم بتنهایی

در آمدن زدر دوست سیف فرغانی
میسرت نشود تا زخود برون نایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.