۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۳

ای شده حسن ترا پیشه جهان آرایی
عادت طبع من از وصف تو شکرخایی

ماه را زرد شود روی چو در وی نگری
روز را خیره شود چشم چو رخ بنمایی

یا بدان لب بده از وصل نصیب عشاق
یا چنان کن که چنین روی بکس ننمایی

بوسه یی دادی و پس طیره شدی لب پیش آر
تا همانجا نهمش باز اگر فرمایی

زانتظار شب وصل تو مرا روز گذشت
می ندانم که چرا منتظر فردایی

بس که در آرزوی وصل تو چشمم بگریست
خواب را آب ببرد از حرم بینایی

ای دل خام طمع آب برین آتش زن
چند بر خاک درش باد همی پیمایی

ذره گم شده یی در هوس خورشیدی
قطره خشک لبی در طلب دریایی

من ازین در نروم زآنک گروهی عشاق
روی معشوق بدیذند بثابت رایی

بلبل از باغ چو بیرون نرود گل بیند
زاغ بر مزبله گردد چو بود هر جایی

سیف فرغانی تا کی بتمنا گوید
بود آیا که خرامان ز درم باز آیی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.