۲۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۷

چو دست و روی بشویی ودر نماز شوی
دل از دو کون بشو تا محل راز شوی

درین مغاک که خاکش بخون بیالودند
در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی

ز فرعها که درین بوستان گلی دارند
بدوز چشم نظر تا باصل باز شوی

اگر نیاز بحضرت بری بیک نظرت
چنان کند که ز کونین بی نیاز شوی

چو دوست کرد نظر در تو بعد ازآن رضوان
اگر بخلد برین خواندت بناز شوی

وگر بمجلس مستان عشق خوانندت
سزد که بردر ایشان باهتزاز شوی

چراغ دولت خود برفروزی ار چون شمع
درآن میانه شبی نیم خورد گاز شوی

بنزد دوست که محمود اوست در عالم
بحسن سابقه محبوب چون ایاز شوی

بنفشه وار درین باغ سیف فرغانی
شکسته باشی چون سرو سرفراز شوی

ززهد خشک دل سرد تو چو یخ بفسرد
زسوز عشق چو خورشید یخ گداز شوی

سرت بپایه مردان کجا رسد بی عشق
وگرچه چون امل غافلان دراز شوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.