۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۳

بحال خود چو نظر کردم از تو می پرسم
که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟نی

گریز ازتو وجزتو گریز گاهی نیست
شکایت ازتو و غیر ازتو پادشایی نی

غم تراست مسلم زحاکمان امروز
که خون بریزد واندر میان بهایی نی

ازآستان جلالت بپرس تا هرگز
زدست حلقه برین درچو من گدایی؟نی

بجان رسید کنون کار سیف فرغانی
سقیم در خطر و درد را دوایی نی

مرا بنزد تو بهر نشست جایی نی
مرا زدست تو بهر گریز پایی نی

زبهر جستن تو تادلم زجا برخاست
ببین که با سر کویت نشست جایی نی

منم زخویشان بیگانه بهر تو (و) مرا
بجز سگ تو درین کوی آشنایی نی

چو گل بخوبی صد برگ کشته ای ومرا
چو عندلیب بهنگام دی نوایی نی

جهان پر از گل ولاله شده ولی بی تو
مرا چوآب بایام گل صفایی نی

چو ذره بی تو وجودم تنست و جانی نی
چوآفتاب همه رویی و قفایی نی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.