۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۷

درتو، زهی صورت تو گنج معانی،
لطف الهی خزینه ییست نهانی

در صفت صورت تو لال بماند
ناطقه را گر زبان شوند معانی

هرکه ترا بر زمین بدید ندارد
بهر مه وخور بآسمان نگرانی

روح کند کام خویش خوش چوتو مارا
ذوق لب خود ببوسه یی بچشانی

پیش دهانت زشرم لب نگشاید
پسته که معروف شد بچرب زبانی

نزد تن تو که همچو روح لطیفست
جان شده منسوب چون بدن بگرانی

با غم عشقت چو برق می زند آتش
دود نفسهای من در ابر دخانی

هردو جهان گر بمن دهی نستانم
گرتو یکی دم مرا زمن بستانی

مرد چو در کار عشق تو نشود پیر
جانش گرفتار مرگ به بجوانی

سیف بجستن برو ظفر نتوان یافت
لیک بجستن بکن هر آنچه توانی

گام زن وراه رو بحسن ارادت
تا سر خود را بپای دوست رسانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.