۳۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۹

هم دلبر من با من دلدار شود روزی
هم گلشن بخت من بی خار شود روزی

اندر ره او نبود جان کندن من ضایع
آنکس که دلم بستد دلدار شود روزی

خود را بامید آن دلشاد همی دارم
کآنکس که غمش خوردم غمخوار شود روزی

باشد که شبی ما را شکری بود از وصلش
ور نی گله از هجرش ناچار شود روزی

بنمود مرا عشقش آسان و ندانستم
کین کار بدین غایت دشوار شود روزی

همچون نفس عیسی در مرده دمد روحی
آنکس که ز عشق او بیمار شود روزی

از سکه مهر او مهر ار چو درم گیری
از نقد تو هریک جو دینار شود روزی

دزدیده دل خود را بر خنجر اوزن سیف
کآن مرغ که نکشندش مردار شود روزی

بی ماه رخش بختم شبهاست که می خسبد
دولت بود ار ناگه بیدار شود روزی

آن غم که همی آمد از هر طرفی ده ده
گر کم نکند یک یک بسیار شود روزی

با محنت عشق تو امید همی دارم
کین دولت سرمستم هشیار شود روزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.