۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

بهار آمد و گویی که باد نوروزی
فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی

کنار جوی چو شد سبز در میان چمن
بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی

ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل
چو در فراق تو اشعار من بدلسوزی

چه باشد ار تو بدان طلعت جهان افروز
چراغ دولت بیچاره یی برافروزی

بلای عشق تو تا زنده ام نصیب منست
باقتضای اجل منقطع شود روزی

چو هست در حق من اقتضای رای تو بد
مگر که بخت منت می کند بدآموزی

مخواه هیچ به جز عشق سیف فرغانی
که عشق دوست ترا به ز هر چه اندوزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.