۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۳

دلبرا حسن رخت می ندهد دستوری
که بهم جمع شود عاشقی و مستوری

آمدن نزد تو بختم ننماید یاری
رفتن از کوی تو عشقم ندهد دستوری

ترک رویی تو وبی هندوی خال سیهت
زنگی چشم من از گریه شود کافوری

ذره از پرتو خورشید رخ روشن تو
در شب تیره چو استاره نماید نوری

تو ازین دستم اگر گوش بمالی چو رباب
من درین پرده بسی ناله کنم طنبوری

اگر از حال منت هیچ نمی سوزد دل
تو که این حال نبودست ترا معذوری

گر بنزدیک تو سهلست مرا طاقت نیست
اگرم یک نفس از روی تو باشد دوری

بنده بیمار فراقست و نه قانون ویست
که بوصل تو شفا خواهد ازین رنجوری

رنج عشقت نکشم بر طمع راحت نفس
پادشازاده ملکم نکنم مزدوری

گر بشفتالوی سیب زنخش یابم دست
هیچ شک نیست که به یابم ازین رنجوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.