۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۲

جانا بیک کرشمه دل و جان همی بری
دردم همی فزایی و درمان همی بری

روی چو ماه خویش (و) دل و جان عاشقان
دشوار می نمایی وآسان همی بری

اندر حریم سینه مردم بقصد دل
دزدیده می درآیی وپنهان همی بری

گه قصد جان بنرگس جادو همی کنی
گه گوی دل بزلف چو چوگان همی بری

چون آب و آتشند در و لعل درسخن
تو آب هردو زآن لب و دندان همی بری

خوبان پیاده اند وازیشان برین بساط
شاهی برخ تو هر ندبی زآن همی بری

با چشم وغمزه تو دلم دوش میل داشت
گفتا مرا بدیدن ایشان همی بری؟

عقلم بطعنه گفت که هرگز کس این کند؟
دیوانه رابدیدن مستان همی بری!

دل جان بتحفه پیش تو می برد سیف گفت
خرما ببصره زیره بکرمان همی بری!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.