۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۱

روی پنهان کن که آرام دل ازمن می بری
هوشم از سر می ربایی جانم ازتن می بری

این چه دلداری بود جانا که بامن ساعتی
می نیارامی وآرام دل ازمن می بری

گفته ای نزد توآیم بر من این منت منه
گر بیایی زآب چشمم در بدامن می بری

ور مرا بی التفاتی می کنی زآن باک نیست
کز دلم سودای خود (چون) زنگ ازآهن می بری

بارقیب ازمن شکایت کرده ای ای بی وفا
ماجرای دوست تا کی پیش دشمن می بری

درشب زلفت نهان کن آن رخ چون روز را
کآب روی مهر و مه زآن روی روشن می بری

زآن رخ همچون گل و زلف چو سنبل درچمن
آتش لاله نشاندی وآب سوسن می بری

درشب تیره بتابی بر دلم از راه چشم
همچو ماه از بام گردون ره بر وزن می بری

دوش درمستی ازآن لب بوسه یی بربوده اند
درعوض ده می دهم گربر من آن ظن می بری

سیف فرغانی چو سعدی نزد آن دلبر سخن
در بدریا می فرستی زر بمعدن می بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.