۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۸

ای که از سیم خام تن داری
قامتی همچو نارون داری

در قبایی کسی نمی داند
که تو در پیرهن چه تن داری

تا نگفتی سخن ندانستم
که تو شیرین زبان دهن داری

تو بدان دام زلف ودانه خال
صد گرفتار همچو من داری

تو چنین چشم و ابروی فتان
بهر آشوب مرد وزن داری

زیر هر غمزه یی نمی دانم
که چه ترکان تیغ زن داری

در همه شهر دل نماند درست
تا چنان زلف پر شکن داری

زنده در خرقهای درویشان
چه شهیدان بی کفن داری

در فراق تو سیف فرغانی
می کند صبر و خویشتن داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.