۲۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۰

ای رخ تو شاه ملک دلبری
همچو شاهان کن رعیت پروری

تا تو بر پشت زمین پیدا شدی
شد ز شرم روی تو پنهان پری

با چنین صورت که از معنی پرست
سخت بی معنی بود صورت گری

ز آرزوی شیوه رفتار تو
خانه بر بامت کند کبک دری

خسروان فرهاد وارت عاشقند
زآنکه از شیرین بسی شیرین تری

چشم تو از بردن دلهای خلق
شادمان همچون ز غارت لشکری

دلبری ختمست بر تو ز آنکه تو
جان همی افزایی ار دل می بری

از اثرهای نشان و نام تو
جان پذیرد موم از انگشتری

عشق تو ما رابخواهد کشت،آه
عید شد نزدیک و قربان لاغری

در فراق تو غزلها گفته ام
بی شکر کردم بسی حلواگری

کاشکی از دل زبان بودی مرا
تا بیادت کردمی جان پروری

با چنین عزت که از حسن و جمال
در مه و خور جز بخواری ننگری

چون روا باشد که سعدی گویدت
«سرو بستانی تو یامه یا پری »

سیف فرغانی همی گوید ترا
هر که هست از هر چه گوید برتری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.