۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۶

ای عشق تو داده روح را می
مستان تو از تو دور تا کی

عشق تو شعار ماست در دین
روی تو بهار ماست در دی

خورشید رخی و یک جهان خلق
چون سایه ترا فتاده در پی

وز عکس رخ چو لاله ریزان
چون آب بقم ز عارضت خوی

اندر لب لعل تو حلاوت
آمیخته همچو شهد بامی

جز عشق تو هرچه هست لاخیر
جز وصل تو هرچه هست لاشی

وصف تو ز طبع من عجب نیست
چون در ز صدف چو شکر از نی

هرکو نه بعشق زنده شد سیف
ای زنده بدو و مرده بی وی

گر خود پدر قبیله باشد
رو نسبت خود ببر از آن حی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.