۳۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۹

ای لب لعلت شکرستان من
وی دهنت چشمه حیوان من

تا سر زلف تو ندیدم دگر
جمع نشد حال پریشان من

درد فراق تو هلاکم کند
گر نکند وصل تو درمان من

بی لب خندان تو دایم چوآب
خون چکد از دیده گریان من

هست بلای دل من حسن تو
باد فدای تن تو جان من

من تنم ومهر تو جان منست
من شبم و تو مه تابان من

جز تو در آفاق مرا هیچ نیست
ای همه آن تو و تو آن من

گر بفراقم بکشی راضیم
هم نکنی کار بفرمان من

گرچه فغان می نکنم آشکار
الحذر از ناله پنهان من

ناله چو بلبل کنم از شوق تو
ای رخ خوب تو گلستان من

سیف همی گوید تو یوسفی
بی تو جهان کلبه احزان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.