۳۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۸

الا ای بچهره گلستان من
منم آن تو و تویی آن من

بهار رخت گلستان منست
خزان دور باد از گلستان من

دلم خسته کردی بهجران خویش
لبت خسته بادا بدندان من

نه آن درد دارم که عاجز بود
طبیب وصالت ز درمان من

مرا بی تو چون زندگانی بود
منم مرده تو تویی جان من

حزینم چو یعقوب وآگه نیی
ز سوز دل و چشم گریان من

تو بر تخت ملکی چو یوسف عزیز
چه غم داری از بیت احزان من

بمهری که افتاد با تو مرا
درنده چو گر کند اخوان من

وجودم ز سر تا قدم آن تست
سر تست اندر گریبان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.