۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۲

ای کوی تو ز رویت بازار گل فروشان
ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان

بازار حسن داری دکان درو ملاحت
وآن دو عقیق شیرین در وی شکرفروشان

خون جگر نظر کن سودا پزان خود را
با گوشت پاره دل در دیگ سینه جوشان

خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم
چون رو بمن نمودی دیگر ز من مپوشان

هرشب ز بار عشقت در گوشهای خلوت
گردون فغان برآرد از ناله خموشان

با محنتی که دارند از آشنایی تو
بیگانگان شنودند آواز گفت و گوشان

از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را
مجلس بهم برآید ز افغان باده نوشان

چون سیف بر در تو بی کار مزد یابد
محروم نبود آن کو در کار بود کوشان

تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی
کوته نظر که دارد طبع درازگوشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.