۳۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

من از خدای جهان عمر میخوهم چندان
که غنچه متبسم شود گل خندان

هلال وارش اگر چه جمال کامل نیست
ولی چو مه شودش ملک حسن صد چندان

همی خوهم چو جهانیش آرزومندند
که ایزدش برساند بآرزومندان

بدو چگونه تواند رسید عاشق را
بجد اهل طلب یا بصبر خرسندان

ببذل زر نرسد کس بلعل دوست چنانک
بریسمان نشود منتظم در دندان

ایا بدولت آزادی از جهان گشته
غلام بنده درگاه تو خداوندان

نپرورد چو تو شیرین و گر درآمیزد
بشهد مادر ایام شیر فرزندان

غمت چگونه نگیرد حصار و قلعه دل
که خصم دست گشاده است و شهر دربندان

چو دوست سخت دل افتاد سیف فرغانی
برو چو مطرقه می زن سری برین سندان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.