۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۷

ایا عشقت گرفته عالم جان
غمت ریش دلست ومرهم جان

تو شیرین لب همی دانی که مارا
چه شور افگنده ای در عالم جان

دل عشاق بردی وترا نیست
غم ایشان چو ایشانرا غم جان

غم اندر کوی عشقت همره دل
دل اندر کار مهرت همدم جان

زگوهرها که لعلت می فشاند
نگین از عشق دارد خاتم جان

برای عشق تو فرزند دل زاد
زحوای تن و ازآدم جان

زنفخ عشق تو هردم بزاید
چو عیسی صد مسیح از مریم جان

چو نفس از درد عشق تو بمیرد
بباید داشت دل را ماتم جان

بجز شوریده عشق تو نبود
درون پرده تن محرم جان

دلی کز عشق شد روشن نباشد
برو پوشیده سر ملهم جان

برای زایران کعبه دل
برآوردیم آب از زمزم جان

بیابم ملک وصلت گر بگیرم
بسان سیف فرغانی کم جان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.