۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۸

گر از ره تو بود خاک را گهر دانم
وراز کف تو بود زهر را شکر دانم

کسی که سیر درین ره (کند) اگر شترست
بسوی کعبه قرب تو راهبر دانم

ورم بکعبه قرب تو راهبر نبود
اگر چه قبله بود روی ازو بگردانم

گرم خبر نکند از مقام ابراهیم
دلیل را شتر وکعبه را حجر دانم

بتیغ قهرم اگر عشق تو زند گردن
نه مست شوقم اگر پای رازسر دانم

گر آسمان بودم مملکت، سپاه انجم
بدست عشق شکسته شدن ظفر دانم

حق ثنای ترا یک زبان ادا نکند
بصد زبان بستایم ترا اگر دانم

بسی لطیفه به جز حسن در تو موجودست
بجز شکوفه چه داری بر شجر دانم(؟)

بروی حاجت من بسته باد چون دیوار
بجز در تو اگر من دری دگر دانم

نماز خدمت تن قصر کردم وگشتم
مقیم کوی تو، از خود شدن سفر دانم

بکوی دوست دورنگی روز وشب نبود
زکوی تو نیم ار شام (و)ار سحر دانم

میان ماوشما پرده سیف فرغانیست
اگر چه بی خبرم ازتو این قدر دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.