۳۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۹

شب نیست که خون نبارم ازچشم
زآنگه که برفت یارم از چشم

خونی که بخوردم ازغمش دی
امروز چرا نبارم ازچشم

از گریه برفت چشمم ازکار
واز دست برفت کارم ازچشم

گویی بمدد نیامد امسال
اشکی که برفت پارم ازچشم

ازوی چوکنار من تهی شد
پرگشت زخون کنارم ازچشم

من قصه خود بآب شنگرف
برخاک همی نگارم ازچشم

از انده دل بصورت اشک
هردم جگری ببارم ازچشم

غواص غمم بدل فروشد
تا دانه در برآرم ازچشم

زین میل و نظر شکایت و شکر
دارم زدل و ندارم ازچشم

زآن شب که ترا چو سیف دیدم
شب نیست که خون نبارم ازچشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.