۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۳

ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست
هلال ابروی تو همچو غره شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است
میان دایره روی تو ز نقطه خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند
که بر رخ گل سرخست روی لاله آل

ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید
ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال

بپیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ
بروشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقها بدر آیند چون کند تأثیر
شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت
مرا که لکنت عجزست در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش
بنزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا باد زن کند سلطان
وگر چه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن
بقطره یی دو که لب خشک مانده ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی
چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم
«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال »

هلال حسن بعهد رخ تو یافت کمال
که هم جمال جهانی و هم جهان جمال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.