۳۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۳

سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش
ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم
چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

بود بآب دهانش نیاز و خاک درش
مرا برای لب خشک و دیده تر خویش

مرا قلاده امید کرد در گردن
زبس که همچو سگانم بداشت بر در خویش

ز بهر بوسه پایش که دست می ندهد
مرا بسی بسخن دفع کرد از سر خویش

دهانم ار بلب او رسد چه غم باشد
ازآنکه طوطی خود پرورد بشکر خویش

دهد بنرخ سفال شکسته سیم درست
کسی که سکه مهرش نگاشت بر زر خویش

خبر نداشت ز خوبی خویش تا اکنون
که شد بمیل من آگه ز حسن منظر خویش

ببوستان شد و لایق ندید ریحان را
بخادمی خط و زلف همچو عنبر خویش

اگر فدای تو کردند هرکسی مالی
بزر و سیم نمودند جمله جوهر خویش

چو مال نیست مرا جان همی دهم بپذیر
که شرمسارم ازین تحفه محقر خویش

بسان سعدی راضی است سیف فرغانی
گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.