۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۲

آنچه ز تست حال من گفت نمی توانمش
چون تو بمن نمی رسی من بتو چون رسانمش

هر نفسم فراق تو وعده بمحنتی کند
هرچه بمن رسد ز تو دولت خویش دانمش

زهرم اگر دهی خورم چون شکر وز غیرتو
گرشکری رسد بمن همچو مگس برانمش

زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش
رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش

ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو
اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش

تیر که از کمان تو در طرفی روان شود
برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش

مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد
خون دلی که همچو اشک از مژه می چکانمش

دل بتو داذه ام ولی باز درین ترددم
تا بتو چون گذارمش یا ز تو چون ستانمش

سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند مرا
دست بجان نمی رسد تا بتو برفشانمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.