۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

شبی از مجلس مستان برآمد ناله چنگش
رسد از غایت تیزی بگوش زهره آهنگش

چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد
ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش

چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را
که گل با رنگ و بوی خود نموداریست از رنگش

لب شیرین آن دلبر در آغشته است پنداری
بآب چشمه حیوان شکر در پسته تنگش

کفی از خاک پای او بدست پادشا ندهم
وگر چون (من) گدایی را دهد گوهر بهمسنگش

مشهر کردمی خود را چو شعر خویش در عالم
بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش

فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی
بگوش عاشقان آمد سحرگه ناله چنگش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.