۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۹

ایا بحسن چو شیرین بملک چون پرویز
قد تو سرو روانست و سرو تو گل ریز

بروزگار تو جز عاشقی کنم نسزد
بعهد خسرو چون کار خر کند شبدیز

اگر ز لعل تو مستان عشق نقل خوهند
بخنده لب بگشا و شکر ز پسته بریز

بزیر پای میاور چو خاک و برمگذر
مرا که نیست به جز دامن تو دست آویز

گرم بتیغ برانی ز پیش تو نروم
نه من ز تو نه ز حلوا کند مگس پرهیز

من شکسته گر از تو جفا کشم چه عجب
نه دست دفع بلا دارم و نه پای گریز

کسی کز آتش عشق تو گرم گشت دلش
از آب گرد برآرد بآه دردآمیز

بعهد حسن تو شد زنده سیف فرغانی
که مرده خفته نماند بروز رستاخیز

از آن زمان که چو فرهاد بر تو عاشق شد
چو وجد گفته شیرین اوست شورانگیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.