۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۷

ای رخ خوب تو آفتاب جهان سوز
عشق تو چون آتش وفراق تو جان سوز

شوق لقاء تو باده طرب انگیز
عشق جمال تو آتشی است جهان سوز

دردل مجنون چه سوز بود زلیلی
هست مرااز تو ای نگار همان سوز

خلق جهان مختلف شدند نگارا
پرده برانداز ازآن یقین گمان سوز

کرد سیه دل مرا بدود ملامت
عقل که چون هیزم تراست گران سوز

رو غم آن ماه رو مخور که ندارد
هر دهنی تاب آن طعام دهان سوز

در ره سودای او مباش کم از شمع
گرنکشندت برو بمیر درآن سوز

با که توان گفت سر عشق چو با خود
دم نتوان زد ازین حدیث زبان سوز

در سخن ارگرم گشت سیف ازآن گشت
تا بدلی درفتد ازین سخنان سوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.