۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

چون دل گرفت لشکر سلطان عشق یار
دل هرچه کرد بفرمان عشق یار

ای اعتماد کرده بر اسلام خویشتن
آگه نه ای ز کفر مسلمان عشق یار

گر جان و گر دلست اضافت مکن بخود
هرچ آن تست هست همه آن عشق یار

همچون ملک شوی تو چو در ملک تو شود
دیو و پری بحکم سلیمان عشق یار

از چنگ گرگ نفس دلت بازرست اگر
شد گوسپند جان تو قربان عشق یار

گر دست رس خوهید بچوگان زلف دوست
خود را درافگنید بمیدان عشق یار

بی خود برین بساط قدم نه که راه نیست
هشیار را بمجلس مستان عشق یار

در زیر بام چرخ مجوی آستان دوست
بالای عرش دان در ایوان عشق یار

اشکم بگوش خلق رسانید سر من
چشمم مدد نکرد بکتمان عشق یار

فردا که خلق را بعملها دهند مزد
بینی مرا گرفته گریبان عشق یار

ایمن ز بیم دوزخ و آزاد از بهشت
حیران حسن دلبر و سکران عشق یار

دم درکش ای فقیر اگر چه شدی چو سیف
سلطان ملک شعر و غزل خوان عشق یار

کز چرخ برگذشت و بقیمت ز زر گذشت
نقد سخن ز سکه سلطان عشق یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.