۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۴

ای ترا تعبیه درتنگ شکر مروارید
تابکی خنده زند لعل تو برمروارید

چون بگویی بفشانی گهر ازحقه لعل
چون بخندی بنمایی زشکر مروارید

بحرحسنی تو وهرگز صدف لطف نداشت
به زدندان تو ای کان گهر مروارید

در دندان بنمای از لب همچون آتش
تا زشرم آب شود بار دگر مروارید

ای بسا شب که من خشک لب از حسرت تو
بر زمین ریختم از دیده تر مروارید

ریسمان مژه ام را بدر اشک ای دوست
چند چون رشته کشد عشق تو در مروارید

گوهر مهر خود از هر دل جان دوست مجوی
زآنکه غواص نجوید زشمر مروارید

لایق عشق دلی پاک بود همچو صدف
کفو زر نیست درین عقد مگر مروارید

در سخن جمع کنم در معانی پس ازین
درکشم از پی گوش تو بزر مروارید

سخن بنده چو آبیست که کرده است آن را
دل صدف وار بصد خون جگر مروارید

شعرخود نزد تو آوردم وعقلم می گفت
کز پی سود ببحرین مبر مروارید

سیف فرغانی گرچه همه عیبست بگوی
کزتو نبود عجب ای کان هنر مروارید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.