۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

حسن رخ دوست جهان خوش کند
یاد لب یار دهان خوش کند

روی وخط یار چو فصل بهار
از گل واز سبزه جهان خوش کند

غنچه لعل لب او گاه لطف
خنده چو گل با همگان خوش کند

کام مرا از لب شیرین خویش
آن صنم چرب زبان خوش کند

ذکر تو هرجا که رود ای نگار
حال دل خسته چو جان خوش کند

عشق تو، ای سود همه مایه ات،
گر دل مردم بزیان خوش کند

از کرم ولطف تو در کوی تو
سگ دل درویش بنان خوش کند

من چه خبر دارم اگر در خلا
وصل تو عیش دگران خوش کند

سگ بسر کوی چه داند اگر
گربه دهن بر سر خوان خوش کند

لعل لب تو بکسان کی رسد
شهد تو کام مگسان خوش کند

تو سخن عشق خو از سیف پرس
کز سخن عشق بیان خوش کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.