۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

بسی گفتم ترا گر یاد باشد
که دم بی یاد جانان باد باشد

دل ویران بعشق تست معمور
جهان ای جان بعدل آباد باشد

خلاف عشق کردن کار نفس است
خلاف هود کار عاد باشد

همه کس را نباشد جوهر عشق
همه آهن کجا پولاد باشد

کسی کو نیست عاشق آدمی نیست
چو شاهین صید نکند خاد باشد

تویی سلطان حسن و بنده تست
کسی کز هر دو کون آزاد باشد

ترا عاشق بسی و من از ایشان
چنانم کز الوف آحاد باشد

عجب نبود که شیرین شکر را
بهر خانه مگس فرهاد باشد

زمن گر زر ستانی نیست بی داد
وگر جانم ستانی داد باشد

درین ره ترک نان آب حیوتست
که خون خویش خوردن زاد باشد

کتب شویم چو کودک تخته خویش
مرا گر عشق تو استاد باشد

بر من آیت قرآن عشقست
حدیثی کش بتو اسناد باشد

بحضرت سیف فرغانی سخن برد
ببذل زر سخی معتاد باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.