۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

روی تو که ماه را خجل دارد
شاهی است که ملک جان و دل دارد

یک ترک ز لشکر جمال تو
از ملک ولایت چگل دارد

وآن سدره منتهای قد تو
مر طوبی را بزیر ظل دارد

دل نبود از تو منفصل زیرا
چشم از تو خیال متصل دارد

غم ملک دلت و او درین دعوی
از قاضی عشق تو سجل دارد

گفتم ببساط وصل پیوندم
ای تن ز تو پای روح گل دارد

چل صبح بجوی از آنکه این دلبر
ماهیست که روزها چهل دارد

در خطبه وصفش ار خطایی رفت
عقل از چه مرا بدان خجل دارد

در جامع تن که منبر روح است
شمشیر زبان خطیب دل دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.