۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

در دل از عشق کسی گر خار خارت اوفتد
قصه درد دل من استوارت اوفتد

توچنین آزاد و فارغ غافلی از کار من
باش تا با چون خودی زین نوع کارت اوفتد

باد عشق اریک نفس بر خرمن عقلت وزد
آتش اندر کاهدان اختیارت اوفتد

این پریشانی که مارا در دلست از عشق تو
زآن همی ترسم که اندر روزگارت اوفتد

من زعشاقت گرفتم خویشتن را در شمار
باشد آحادی چو من اندر شمارت اوفتد

تیر مژگانت چو من صد صید افگندست لیک
صادقی چو من نخیزد گر هزارت اوفتد

رنگها گیرد زنقش تو چو انگشت از حنا
گر دلی ساده بدست چون نگارت اوفتد

پشت طاقت ریش گرداند چو من اشتر دلی
کو بنا دانی چو خردر زیر بارت اوفتد

ز احتمال بار اندوهت میانم بگسلد
کآن دو زلف تا میان اندر کنارت اوفتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.