۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

زهی بالعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ

عزیزش کن بدندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت رابا شکر هیچ

دلم رادر نظر آمد دهانت
عجب چون آمد او را در نظر هیچ

عرق بر عارض تو آب برآب
حدیثم در دهانت هیچ در هیچ

ز وصف آن دهان من در شگفتم
که مردم چون سخن گویند برهیچ

من ازعشق تو افتاده بدین حال
نمی پرسی زحال من خبر هیچ

چنان بیگانه کشتستی که گویی
ندیدستی مرا بر ره گذرهیچ

نشستم سالها بر خوان عشقت
بجز حسرت ندیدم ماحضر هیچ

دلی از سیف فرغانی ببردی
چه آوردی تو مارااز سفر هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.