۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است
خفیه در زیر طاق ابرویت

بهر آشوبشان کند بیدار
هر زمان غمزه سخن گویت

استخوانی زدر برون انداز
که چو سگ می دویم در کویت

بس که بر جان بنده راه زدند
حسن دلگیر و عشق دلجویت

هر که بیند مرا همی گوید
کز پی چیست این تک وپویت

سخت سرگشته ای، ندانم سیف
که چه چوگان رسید بر گویت

ای که رنگی ندیده از رویت
دل من جان بداد بر بویت

لاله کز رخ شه گلستان است
سر بخس درکشید از رویت

از پی رنگ و بو بنفشه و مشک
خویشتن بسته اند بر مویت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.