۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶

در آن زمان که دلم میل با جمالی داشت
نبود بی خبر از سر عشق و حالی داشت

زلطف معنی حسن ورا کمالی بود
زعشق صورت حال رهی جمالی داشت

زکان لطفش گویی برو فشانده بود
هرآن جواهر مخزون که حق تعالی داشت

بعون طالع سعد آسمان همت من
ز روی او مه و از ابروش هلالی داشت

چو صفحهای رخش روی روزگار رهی
زعشق چهره او دلفریب خالی داشت

چو ذره بودم وبا آفتاب قربم بود
ستاره بودم و با ماه اتصالی داشت

اگر وصال همی خواست درزمان می یافت
ورانبساط همی کرد دل مجالی داشت

زحال دل چو بگفتم بجان جوابم داد
که درمشاهده من بودم او خیالی داشت

مثال جان من آن روز همچو ریحان بود
که درسراچه قرب از بدن سفالی داشت

جمال دوست زهر پرده جلوه خود کرد
کسی ندید که اهلیت وصالی داشت

درآن دیار که یوسف رخی پدید آمد
خرید و سود کند هر کسی که مالی داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.