۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

گرچه متاع جان بر جانان خطرنداشت
جان باز کز جهان دل ازو دوستر نداشت

عاشق بدست همت خود در طریق عشق
هرچ آن نه دوست بود بیفگند و برنداشت

قومی ز عشق خاص ندارند بهره یی
خود عامتر بگو که کسی زین خبر نداشت

خفته درین نشیمن وز آن اوج مانده باز
زیرا همای همت آن قوم پر نداشت

هر سنگدل که او نپذیرفت نقش عشق
او قلب بود و لایق این سکه زر نداشت

در آستین صدره دولت نکرد دست
هر دامنی که درخور این جیب سر نداشت

عاشق نخواست مال چو حرصی درو نبود
جوکی خرد مسیح چو در خانه خر نداشت

عاشق از آب وخاک نزاده است ای پسر
پوشیده نیست بر تو که عیسی پدر نداشت

بی عشق هرچه گفت ازو کس نیافت ذوق
باران نخورد از آن صدف او گهر نداشت

شعر کسی چو خواندی و حالت دگر نشد
تیغش نبود تیز که زخمش اثر نداشت

آنکس که همچو سیف نخورد آب نیل عشق
گر خاک مصر شد قصب او شکر نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.