۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

چون کنم ای جان مرااز چون تو یاری چاره نیست
غمخور عشقم مرااز غمگساری چاره نیست

گرچه عشقت چاره دارد ازهزاران همچو ما
چاره ما کن که ماراازتو باری چاره نیست

پایدار آمد سر زلفت بدست دیگران
آخر اندر چنگ ما از چند تاری چاره نیست

تن بزن در هجر او ای دل که اندر کوی عشق
تا بدانی قدر وصل از انتظاری چاره نیست

از سر رحم ای رفیقان بنده را یاری کنید
کین زپا افتاده را از دستیاری چاره نیست

راحت دیدار جانان نیست بی رنج رقیب
هرکجا باشد گلی آنجا ز خاری چاره نیست

بی گمان چون موکب سلطان جایی بگذرد
دیده نظارگی رااز غباری چاره نیست

در شب وصلش بسی اندیشه کردم از فراق
هر که می نوشید او را از خماری چاره نیست

در جهان افسانه یی شد سیف فرغانی بعشق
عاشقان هستند لیک از نامداری چاره نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.