۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست
ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست
در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست
گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست

بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست
این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست

آن کو بجست و جوی تو برخاست مر ترا
تا ناورد بدست نخواهد فرو نشست

مشتاق روی خوب تو در انتظار او
حالی اگر چه داشت بد اما نکو نشست

فردا بروح عشق تو ای جان چو آدمی
برخیزد آن سگی که برین خاک کو نشست

هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد
ماهی بر وی دوست که سالی ببو نشست

آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف
از گفت و گو خمش شدو از جست و جو نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.