۲۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

گرچه از بهر کسی جان نتوان داد ز دست
چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست

ای گلستان وفا خار جفا لازم تست
از پی خار گلستان نتوان داد ز دست

همچو تو دوست مرا دست بدشواری داد
چون بدست آمدی آسان نتوان داد ز دست

گرچه آن زلف پریشانی دلراست سبب
آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست

دی یکی گفت برو ترک غم عشق بگو
بچنان وسوسه ایمان نتوان داد ز دست

خاک کوی تو بملک دو جهان نفروشم
گوهر قیمتی ارزان نتوان داد ز دست

جای موری که مرا دست دهد بر در تو
بهمه ملک سلیمان نتوان داد ز دست

محنتت را که گدایانش چو نعمت بخورند
بهمه دولت سلطان نتوان داد ز دست

سیف فرغانی اگر چند توانگر باشی
بر درش جای گدایان نتوان داد ز دست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.