۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

ما غریبیم وشهر ازآن شماست
با چنین رو جهان جهان شماست

پادشاهان چو بنده می گویند
ما رعیت ولایت آن شماست

عهد خسرو ندید از شیرین
شر و شوری که در زمان شماست

باچنین چشم مست عاشق کش
هرکه میرد از کشتگان شماست

گر براتی بجان کنند وبسر
بدهم چون برو نشان شماست

جان عاشق نشانه آن تیر
که زابروی چون کمان شماست

زردی روی زعفرانی من
از رخ همچو ارغوان شماست

ابر گوهرفشان دو چشم منست
پسته پرشکر دهان شماست

آب حیوان یک جهان عاشق
در دو لعل شکرفشان شماست

کم زاصحاب کهف نیست بقدر
هرکه چون سگ برآستان شماست

غم جانرا بخود نمی گیرد
دل که چون لامکان مکان شماست

سیف فرغانی ارچه چیزی نیست
بلبلی بهر گلستان شماست

سخن خود نمی تواند گفت
که دهانش پر از زبان شماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.