۳۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹

ای خطت سلسله یی بر قمر از عنبر ناب
وی دل و دیده ز سودای تو پرآتش و آب

دوش در وصف جمال تو چو در بستم دل
خوب رویان معانی بگشادند نقاب

خانه حسن ز بالای تو دارد استون
قبله روح ز ابروی تو دارد محراب

ای دل از یورتگه سینه برون زن خرگاه
کین ستون کرد مرا خیمه تن سست طناب

پیش روی تو ز رخساره خورشید چکد
عرق شرم چو اشک مطر از چشم سحاب

سایه بر کار چو من ذره کجا اندازی
که چو خورشید تو از پرتو خویشی در تاب

خانه سوزست (غمت) در دل من چون آتش
بی قرارست دل اندر بر من چون سیماب

آفتابا ز تو روزم بشب آمد، تا چند
بر سر کوی تو شب روز کنم چون مهتاب

زلف جعد تومرا کرد مسلسل چون خط
کرده خط تو مرا زیر و زبر چون اعراب

چون شرابت بود اندر سرو آیینه بدست
گیرد آیینه ز عکس رخ تو رنگ شراب

نام شیرین لب خویش ار بزبان آری تو
در دهان شکرین تو شود شهد لعاب

همت عالی عشاق رخت تا حدیست
که ز دنیاشان در چشم نمی آید خواب

گر عنان تو بدست من درویش افتد
از سر شوق بپای تو درافتم چو رکاب

چشم داریم ز دادار بعقبی رحمت
ما که دیدیم بدنیا ز فراق تو عذاب

دی یکی سوخته چون من بتضرع میگفت
دست برداشته در حضرت رب الارباب

کای خداوند تو برگیرش اگر خود بمثل
« در میان من و معشوق همام است حجاب »

گفتن مدح تو از غایت مهر است مرا
عاشق آنست که طاعت نکند بهر ثواب

بحر شعر من اگر موج زند در عالم
غرقه چون حوت شود چشمه خورشید در آب

با غزلهای تر بنده که در مدح تو گفت
هست اشعار دگر خشکتر از رود رباب

آنچه از لطف و کرم در حق من فرمودی
یابی از بنده دعا و ز خداوند ثواب

بعد ازین کشتی اندیشه بساحل بردم
زآنک دریای مدیح تو ندارد پایاب

سیف فرغانی از ضبط برون شد سخنت
بی دلانرا نبود ضبط سخن رای صواب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.