۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بررو میفکن موی را

تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هرکه یک شب همچو من در خواب دید آن روی را

گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
من چو در میدان عشق تو فکندم گوی را

همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را

عشق سری بود پنهان رنگ رو پیداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوی را

من زمشتاقان آن رویم ازیرا خوش بود
با رخ نیکوی گل مر بلبل خوش گوی را

تیر باران غمش را پیش وا رفتم به صبر
جز سپر نکند تحمل تیغ رو باروی را

دل همی جوید نگارم تا ستاند جان زمن
دل بترک جان بجوی آن دلبر دلجوی را

سبزه مژگان بماند بر کنار جوی چشم
کآب هردم جو شود آن چشم همچون جوی را

سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

بنده گر نیکست و گر بد در سخن نیکت ستود
نزد نیکویان جزا بد نیست نیکو گوی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.