۳۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

دیدن روی تو را محرم نباشد چشم ما
دیده از جان ساخت باید دیدن روی تو را

از رخ و روی تو رنگی تابناک آمد به چشم
وز سر زلف تو بویی سر به مهر آمد به ما

گر به یاد روی گلرنگ تو درخاکم نهند
تا به حشر از تربت من لاله گون روید گیا

نان لطف ای شاه در زنبیل فقرم ار نهی
همچو من درویش شد چون تو توانگر را گدا

گوهر عشقت که جان بی دلانش معدنست
قلب ما را آن چنان آمد که مس را کیمیا

از هوای تو هرآن کس را که در دل ذره ایست
روز و شب گو همچو ذره چرخ می زن درهوا

از صف مردان راه عشق تو هر دم کند
دفع تیر حادثه همچون سپر تیغ قضا

عشقت از شیطان کند انسان واز انسان ملک
آدمی از پشم قالی سازد از نی بوریا

بر سر کویت چو عاشق پای دار دامن کشد
دست او اورا چنان باشد که موسی را عصا

جای عاشق در دو عالم هیچ کس نارد به دست
کندران عالم که پای اوست آنجا نیست جا

همچو عاشق را توجه در دو عالم سوی تست
رو به درگاه سلیمان کرد هدهد از سبا

سیف فرغانی برین در عذر گو حاجت بخواه
نزد او هم عذر مقبولست وهم حاجت روا

با بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرم
بر در جانان اگر از خویشتن رفتی بیا

سیف فرغانی چو غایب گردد از درگاه تو
ذره را با مهر کی باشد دگر بار التقا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.