۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴ - او راست

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید
این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم
چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید

زندگانی را با مرگ بدل باید کرد
چو مرا کار ازین کار بدین پایه رسید

دل من بستدی و باز کشیدی دل خویش
دل ز من بیگنهی باز نبایست کشید

نفریبی تو مرا کز تو من آگه شده ام
من نخواهم سخن و لابه تو نیز خرید

دل بدخواه من از انده من شادی کرد
دوستی کس چو تو بد عهد و جفا کار ندید

آنچنان کار بیکبار چنین داند شد
در همه حال زهر کار نباید ترسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳ - او راست
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵ - همو راست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.