۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شماره ۵۱

خسروی دارم که کرده درگه مهمیز او
لشگر جانها لگد کوب سم شبدیز او

چون نهد بر هم لب نازک ، توان دیدن چو در
عقد دندانها عیان از لعل قند آمیز او

گر کشد بر برگ گل مانی ز مشک تر رقم
کی کشد تصویر روی و خط عنبر بیز او

در پس آئینه بتوان دید رویش را ز بس
رخنه ها افتد در او از غمزه خونریز او

آنچه خار قاقمش با برگ نسرین می کند
دل نخواهد دید هرگز از خدنگ تیز او

گر زدی خالد به شیرین عکس روی خسروم
تنگ شکر میشدی بی شک دل پرویز او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۵۰
گوهر بعدی:غزل شماره ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.