۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۳

به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم
که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم

مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟
اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم

به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل
به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم

غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را
که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم

چکد بر برگ نسرینش دمادم لاله زان هر دم
چو غنچه دل پر از خون، همچک گل پاره گریبانم

شفق شد خالد از خون مشرق پیشانی دلبر
قیامت خاست، تا کی زنده ای؟ زین نکته حیرانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۲
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.