۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۵

هرگز ترحمی به من مبتلات نیست
معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست

مرا در قمار عشق تو جان باختیم لیک
با آن دورخ تو شاهی و پروای مات نیست

بهر بلای جان سخنی جستم از لبت
خرسند کن بلات مرا گر بلات نیست

گفتم مگر حیات بود لعل جانفزات
گفتا کلام بیهده کم گو حیات نیست

گر بینم از وفات به بالین پس از وفات
مقصودم از خدای به غیر از وفات نیست

خالد ز کلکت این غزل دلگشا که ریخت
جز در خور بلاغت پیر هرات نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.