۵۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹۵

گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی
ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی

عارضت ماند در آبنوس جان ای سلطان
چه شود گر نفسی عرض سپه بستانی

آن دلی کش همه خوبان نتوانند ستد
تو از آن چشم سیه نیم نگه بستانی

بی گرو جان دهم و بوسه همی خواهم وام
لیک شرطی که یکی بدهی و ده بستانی

دیدنت شد گنهم منتهی بر دیده نهم
گر کشی چشمم و انصاف گنه بستانی

جان دهم نه کنی ارزد نه یکی صد جان آن
که به صد ناز از آن گفتن نه بستانی

جان گریزانست ز خسرو اگر آن سو ای باد
بگذری بوی از آن زلف سیه بستانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.