۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۹۴

خیالی کرده ام وین از خیال خود نمی دانی
ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمی دانی

نهادی سنبله بر مشتری و می کشی خلقی
منت آگه کنم گر تو وبال خود نمی دانی

ز جولان سمندت دور بادا چشم بد گرچه
صف موران مسکین پایمال خود نمی دانی

مه دو هفته می خوانی رخ خود را و من چون مه
همی کاهم که در خوبی کمال خود نمی دانی

مگو ای شاخ خلق از دیدنم بهر چه می میرند
تو یعنی از بلای زلف و خال خود نمی دانی

دمی با مردم دیده نشستی پس دم دیگر
اگر زین هم نشینی بد ملال خود نمی دانی

بخواهد رفت ناگه جان . . . خود درین خسرو
که حالی در چنین نظاره حال خود نمی دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.