۳۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸۸

سوی تو دیدم ریختی خون دلم را بی گنه
از چشم خود می بینم این ای روی چشم من سیه

در کشتن بیچارگان تعجیل کم فرمای زانک
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه

زینسان مکش از دست من پیش زنخدان زلف را
زان رو که بس مشکل بود بی ریسمان رفتن به چه

گر از ارادت رو نهم بر راه تو عیبم مکن
کز ابتدا دولت مرا کر دست زین سو ره به ره

این اشک خسرو هیچگه بر روی او ساکن نشد
یعنی عجب باشد اگر آب ایستد بر روی گه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.